داستان زیبا1

ღبـــــــــــــــــارونღ
گلچینی از اس ام اس ها و مطالب تفریحی
داستان زیبا1
ن : ღadminبارونღ ت : سه شنبه 8 اسفند 1391 ز : 23:36 | +

 یکی بود یکی نبود. یه روزی روزگاری یه خانواده ی سه نفری بودن. یه پسر کوچولو بود با مادر و پدرش، بعد از
یه مدتی خدا یه داداش کوچولوی خوشگل به پسرکوچولوی قصه ی ما میده.


بعد از چند روز که از تولد نوزاد گذشت پسرکوچولو هی به مامان و باباش اصرار می کنه که اونو با نوزاد تنها

بذارن....

اما مامان و باباش می‌ترسیدن که پسرشون حسودی کنه و یه بلایی سر داداش کوچولوش بیاره.

اصرارهای پسرکوچولوی قصه اونقدر زیاد شد که پدر و مادرش تصمیم گرفتن اینکارو بکنن اما در پشت در اتاق

مواظبش باشن.


پسر کوچولو که با برادرش تنها شد، خم شد روی سرش و گفت : داداش کوچولو! تو تازه از پیش خدا اومدی …

به من می گی خدا چه شکلیه ؟ آخه من کم کم داره یادم می ره!



نظرات شما عزیزان:

ساحل
ساعت1:25---9 اسفند 1391
واقعا زیبا بود
ممنون از برنامه خوبتون


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: داستان های زیبا، ،
:: برچسب‌ها: داستان, زیبا,
.:: ::.


Powered By LOXBLOG.COM Copyright © by barooon.1997
This Template By Theme-Designer.Com